کد مطلب:10682 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:386

ياد خدا
مقاله
بسم الله الرحمن الرحيم

ذكر چيست؟

چند سال قبل چند جلسه اي درباره ي ذكر خدا صحبت كرديم كه خلاصه اش در كتابچه اي به نام «ياد او» چاپ شد. همه ي آن بحث ها را نمي خواهيم تكرار كنيم. چند نكته ي كوتاه عرض مي كنم بعد به مضمون مناجات شريف ذاكرين مي پردازيم.

كته ي اول اين كه آن چه در اذهان متعارف از كلمه ي «ذكر» متبادر مي شود اذكار لفظي است؛ ولي در استعمالات قرآني و مناجات و ادعيه خيلي وسيع تر است. اذكار لفظي هم «ذكر» است، اما اصل «ذكر» مربوط به قلب است. ياد كردن از كسي به اين نيست كه فقط اسمش بر زبان انسان جاري شود. اصل ياد، در دل است. ذكر لفظي، از آن جهت كه تلازمي با ياد قلبي دارد ذكر گفته مي شود؛ و ذكر حقيقي، براي دل است، وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً1.



سايه اي از معرفت

نكته ي دوم اينكه ذكر انسان نسبت به خداي متعال، حتي ذكر قلبي و توجه به اسماء و صفات الهي در واقع، يادِ بعضي از صفات و حتي افعال الهي است. مثلاً وقتي خدا را به عنوان «كريم»، «غفور»، يا «رازق» ياد مي كنيم در واقع مفهوم اين صفات و مفهوم اين افعال در ذهن ما نقش مي بندد و اگر توجه داشته باشيم، اين مفاهيم را يك اشاره اي قرار مي دهيم براي موجودي كه مي دانيم در خارج وجود دارد. «ذكر» در واقع يك روگرفت يا سايه اي از معرفت است. انسان وقتي كسي را با خصوصياتي ديده است و حالا يادش مي كند، اين ياد كردن، سايه اي از آن شناختي است كه انسان از آن حضور داشته است. طبعاً مقدار ارزش، وسعت و عمقش بستگي به آن معرفت اصلي دارد، هر كسي خدا را ياد مي كند به عنوان سايه اي از آن شناختي است كه نسبت به خدا دارد. شناخت ها بسيار متفاوت است، ذكر هم اگر واقعاً با توجه باشد و فقط لقلقله ي لسان نباشد، ارزشش، تابع آن معرفتي است كه انسان نسبت به خدا دارد. هر قدر معرفت بيشتر باشد، اين ياد كه سايه اي از آن معرفت است، به همان اندازه مي تواند ارزش داشته باشد. بنابراين هر قدر معرفت انسان عميق تر، گسترده تر، و شامل اسماء و صفات بيشتري از خداي متعال باشد، اين توجه و ذكر به همان اندازه ارزش پيدا مي كند

در فراز اول از مناجات ذاكرين آمده است: إلهي لَوْلاَ الْواجِبُ مِنْ قَبُولِ أمْرِكَ، لَنَزّهْتُكَ مِنْ ذِكْري إيَّاكَ؛ اگر نبود امر تو كه من ياد تو باشم، و بر من واجب نبود كه اين امر را اطاعت كنم، من خودم را لايق ياد تو نمي دانستم. و تو را از ياد خودم منزّه مي دانستم،

عَلَي أنَّ ذِكْرِي لَكَ بِقَدري، لا بِقَدْرِكَ؛ مخصوصاً اينكه ظرفيت و ارزش ياد من به اندازه ي ظرفيت من است، نه به اندازه ي قدر تو. من هر چه معرفتم زياد شود و ياد و ذكرم ارزشمندتر باشد، به اندازه ي ظرفيت خودم است؛ يك موجود ضعيفِ فقيرِ كم ظرفيتِ ناتوان. هيچ وقت نمي تواند تو را آن طور كه لايق و شأن تو است. ياد كند. رابطه قدر من و تو، رابطه ي محدود با نامحدود است. هيچ نسبتي بين قدر و منزلت من و تو وجود ندارد. من چه طور مي خواهم تو را ياد كنم؟ و اين ياد من چه ارزشي مي تواند داشته باشد؟ ولي تو امر كردي و اطاعت امر تو واجب است.

نكته ي ديگر، اين كه تو اجازه دادي كه من با اين ضعف و قصورم تو را ياد كنم، خودش بزرگترين افتخار و نعمتي است كه به من عطا كرده اي. در روايات درباره ي ارزش و فضيلت ذكر مطالب عجيبي آمده و ما جفا مي كنيم كه به اين روايات مراجعه نمي كنيم.



نعم الجليس

روايتي كه مضمونش مكرر در احاديث قدسي وارد شده اين است: انا جليس من ذكرني؛2 هر كس مرا ياد كند من همنشين او هستم. خيلي وقت ها آرزو داريم با شخصيت هاي بزرگ مثل رهبر انقلاب همنشين شويم. رهبر عزيزمان يكي از كساني است كه نسبت به امام زمان(عج) مي گويد: روحي لتراب مقدمه الفداء؛ ما افتخار مي كنيم چنين كسي را يك لحظه ببينيم. اگر مي توانستيم خود امام زمان(عج) را ببينيم، چه افتخاري بود! تازه، امام زمان بنده اي از بندگان خداست. هر چه دارد از عطاي الهي است. پس همنشيني با خداي متعال چه شأن و مقامي دارد.

شبيه اين حديث قدسي در دعايي كه بعد از زيارت حضرت رضا(ع) خوانده مي شود، وجود دارد. يا موجود من طلبه؛ اي كسي كه هر كس تو را جستجو كند، مي يابد؛ يعني نمي شود كسي خدا را طلب كند، ولي او را پيدا نكند. كسي هم كه خدا را ياد كند او را در كنار خودش مي يابد. منتها ما بصيرت نداريم و به درستي ارزشش را درك نمي كنيم. اگر انسان واقعاً اين دو حديث را باور كند جا دارد همه چيز را رها كند و هم نشيني با خداي متعال رابر هر كاري مقدّم بدارد. البته اگر تكليف واجب ديگري نداشته باشد، ولي متأسفانه آدميزاد گاهي طوري مي شود كه نه تنها از ياد خدا و هم نشيني با او لذتي نمي برد كه حتي گاهي احساس خستگي، بي ميلي و بي رغبتي هم مي كند. تا مي رسد به آن حد از پستي كه: وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤمِنُونَ بِالْآخِرَةِ3.

در مورد خدايي كه ذكرش اين قدر اهميت دارد، امام سجاد(ع) مي فرمايد: اگر تو بر من ياد خودت را واجب نكرده بودي من خودم را لايق ذكر تو نمي دانستم. تو را از ياد خودم منزه مي دانستم، يعني به معناي ساده تر: از ياد كردن تو خجالت مي كشيدم. از آن سو، در حديثي قدسي، حضرت موسي(ع) در مناجاتش با خداي متعال، عرض كرد: خدايا در بعضي حالات، خجالت مي كشم كه تو را ياد كنم. چون انسان كارها و حالاتي دارد؛ كه خجالت مي كشد كسي او را ببيند؛ چه رسد به اينكه در آن حال ياد خدا كند، حضرت موسي(ع) عرض كرد من خجالت مي كشم در آن حالات تو را ياد كنم، در جواب خطاب شد: إِنَّ ذِكْري حَسَنٌ عَلي كَلِّ حال4 ياد من، همه جا و در هر حال نيكو است.



محدويت قدر انسان

ياد خدا، اكسيري است كه اين همه مورد تاكيد واقع شده است. معما اين است كه با اين همه اهميت كه خداي متعال خودش در مورد ذكر تاكيد كرده است، امام(ع) در پيشگاه الهي عرض مي كند: اگر فرمان تو نبود، من تو را منزه مي دانستم و خجالت مي كشيدم تو را ياد كنم! به نظر مي رسد كه ياد كردن ما از چند جهت كاستي دارد. بعضي چيزها لازمه ي انسانيت ما است. هر كاري كنيم و هر كس ديگر هم باشد، اين نقص را دارد، و آن اين است كه ياد ما، به قدر و اندازه ي ظرفيت ما است. ظرفيت و ذهن و مفاهيمي كه تصور مي كنيم محدود است. طبعاً، الفاظي كه به كار مي بريم مرآت و آيينه همان مفاهيم اند. نمي تواند به صورتي باشد كه لايق ذات الهي باشد، ما بايد بپذيريم كه وجود خود ما محدود است. بدن مان را كه خوب درك مي كنيم، روح ما هم متناسب با عالم خودش محدود است. روح ما شامل همه ي كمالات و مراتب وجود نيست، اگرچه عالمش لطيف تر از عالم ماده است ولي به هر حال محدود است. اين نقص برطرف كردني نيست، و اين لايق وجود نامتناهي نيست. انسان هر چقدر هم منزلتش بالا باشد، مخلوق است و مخلوق هم لازمه اش محدوديت است. غير از اين محدويت و كاستي ذاتي، كاستي هاي ديگري هم داريم. امثال ما وقتي ذكر مي گوييم معمولاً توجه به معنايش نداريم. مثلاً وارد شده است فلان روز هزار مرتبه «لا اله الا اللّه»، يا صد مرتبه فلان ذكر را بگوييد، ما هم براي ثواب مي گوييم؛ اما اشتغال ما به اين الفاظ، چندان فرقي با بقيه ي الفاظ ندارد. البته نسبت به انجام ندادنش بهتر است؛ همين كه آدم مي نشيند و براي اطاعت خدا يا اميد ثواب كاري انجام مي دهد خودش ارزش دارد و يك ياد خفي از خدا هم در عمق دلش هست. اما نسبت به آن ارزشي كه ياد حقيقي خدا دارد و آدم جليس خدا مي شود خيلي فاصله دارد. وقتي در صدد برآييم كه كارمان روح داشته باشد، چه كار مي كنيم؟ سعي مي كنيم به معناي اذكار توجه داشته باشيم. يعني غير از تلفظ به لفظ، يك مفهومي هم در ذهن خودمان مي آوريم. «يا غفار» كه مي گوييم، يعني اي كسي كه گناهان را مي آمرزي؛ ولي تصور اين مفهوم خيلي هنر بزرگي نيست. شبيه همان چيزي است كه در زبان جاري مي كنيم. اين هم يك كاري است كه در ذهن انجام مي گيرد، مثل خيلي از خيالاتي كه از ذهن آدم عبور مي كند. پس بايد طوري لفظ را ادا و به معنايش توجه پيدا كنيم كه در واقع آن معنا، نشانه ، يا اشاره ا ي قلبي به ذات الهي باشد؛ دل ما بايد توجهي به خود خدا پيدا كند، اين ديگر غايت چيزي است كه از امثال ما بر مي آيد. وقتي ذكري مي گوييم يا نماز مي خوانيم، غير از لفظي كه ادا مي كنيم، به معنايش هم توجه داشته باشيم و اين معنا را اشاره به مصداق بدهيم.

اين كه گاهي در ذهنمان معناي دعا را تصور مي كنيم، يا مثلاً ترجمه ي دعا را هم مي خوانيم، اين غير از آن است كه دل را متوجه او بكنيم. اگر خدا توفيق داد و اين كار را كرديم و غير از لقلقه ي زبان و توجه به مفهوم، دل ما از راه معنا هم به مصداق اين معنا توجهي پيدا كرد، آيا ظرف محدود ذهن و زبان ما لياقت اين ذكر را دارد يا نه؟ براي اين كه به عيب كار خودمان پي ببريم خوب است توجه كنيم به چيزي كه هم در آيات به آن تاكيد شده و هم در روايات تصريحاتي نسبت به آن هست و آن اين است كه انسان وقتي كار خوبي انجام مي دهد يك اثر واقعي در روحش مي گذارد؛ وقتي گناه هم مي كند يك اثر واقعي در وجودش دارد. أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً5، آنهايي كه چشم بصيرتشان باز بوده، ديده اند كه كسي كه غيبت مي كند دارد گوشت ميته مي خورد. يا وقتي دروغ مي گويد يا فحش مي دهد دهانش متعفن مي شود. اگر باور كنيم كه اين ابزارها از گناه تأثر پيدا مي كند و حالا مي خواهيم با اين دهان و زبان متعفن اسم شريف خدا را ببريم چه احساسي خواهيم داشت؟ اگر چيزي را مقدس و محبوب مي دانيد، آن را در جاي عالي مي گذاريد، معطرش مي كنيد، اما آيا اين دهان ما كه با هزاران گناه آلوده شده، لياقت دارد كه نام مقدس خدا را بر خود جاري كند؟ آيا جا نداشت _اگر خدا به ما اجازه نداده بود _ خجالت بكشيم كه با اين زبان، نام خدا را ببريم؟ به همين نسبت، با ذهني كه با تصورات زشت، با تصور گناه آلوده شده، مفاهيمي را تصور كنيم كه ابزاري براي توجه به خداي متعال باشد ؟! اين است كه امام معصوم(ع) در مقام مناجات عرض مي كند كه من خجالت مي كشم از اينكه تو را ياد كنم. حالا از آن طرف ببينيد خدا چه لطفي كرده است . او كه اين آلودگي ها را مي بيند، بي لياقتي زشتي ، و پلشتي هاي ما را مي داند، اما در عين حال مي گويد: بيا، و مرا در هر حالي ياد كن، و هر كس هم مرا ياد كند من همنشين او مي شوم. آيا اين بالاترين نعمت نيست؟! بالاترين منتي نيست كه خدا بر بنده مي گذارد؟!



اين تعارف نيست . امام سجاد(ع) مي فرمايد: وَمِنْ أعْظَمِ النِّعَمِ عَلَيْنا، از بالاترين نعمت هاي تو بر ما اين است كه، جَرَيانُ ذِكْرِكَ عَلي ألْسِنَتِنا؛ همين كه ذكر تو بر زبان ما جاري شود بزرگترين نعمتي است كه تو به ما ميدهي. ما با اين همه بي لياقتي، زشتي، و تعفني كه داريم لايق اين نيستيم كه ياد تو بر زبان ما جاري شود. تو كه اين توفيق را به ما مي دهي، بالاترين منت را بر ما مي گذاري كه اجازه مي دهي ياد تو را داشته باشيم. همين إذني كه تو داده اي تا تو را ياد كنيم و تو را تسبيح بگوييم و تو را تنزيه كنيم، بزرگ ترين نعمت هاست.